دیدی که وفا به جانیاوردی؟ رفتی و خلاف دوستی کردی..

نوشته بود : خنده بهترین پایان برای دوستی ست.. 

و من.. صدبار این جمله ی لعنتی زهوار در رفته را خواندم و به این فکرکردم کی بود که انقدر بی رحم شدیم؟؟

دوستی های کمرنگ شده اتش به جانم میزنند !حتی اگر به باور بی خاصیت بودنشان رسیده باشم.. با خاطرات چه کنم؟؟

ـعنوان هم از سعدی!

نظرات 1 + ارسال نظر
من چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 13:14

من کسی هستم با همین حس. کسی که برای تمام دوست ها (از کوچه و مدرسه و مدرسه و مدرسه تا دانشگاه و دانشگاه و کار و ... ) چه از نوع ارتباط، چه از نوع دوستی، چه از نوع عشق این حس رو کم یا زیاد تجربه کرده ام.

گذشته! من، منی که تمامم همین گذشته است. گذشته ای که اما کنارم نیست و هر لحظه محو تر می شود. محو می شود اما از بین نمی رود.

بی رحم شدیم؟ بی رحم شدند؟
خاطرات من؟ خاطرات ما؟

کاش به همه می شد گفت دوستت دارم. دوست داشتنی از جنس خودت. کاش می شد با تمام شماره های داخل گوشی تماس بگیریم و بدون ترس بگوییم دوستت دارم. و مطمئن باشیم تعجب نمی کنند و نمی خندد.

با شماره هایی که هیچ گاه تماس گرفته نشد چگونه بگوییم دوستت داشتم؟!

بله متاسفانه اکثریتمون این چیزهارو دیدیم و حس کردیم..:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد