13.

 همه چیز افتاده روی یک دور چندش اور..چندشم میشود از ادم ها.. چندشم میشود از این همه روابط که لجن سر تاپایش را گرفته.. چندشم میشود از این همه انتظار..دیگر حتی از این گوشه که از بر کرده ام هم چندشم میشود..از بوی الکل و ملافه های سفید و خون چندشم میشود..از چنگ زدن به در و دیوار از فرط درد و استیصال چندشم میشود.. از منگی و رخوتم بعد از ارام بخش ها چندشم میشود.. از حرف های دکتر چندشم میشود.. "چیکار میکنی با خودت دختر؟!" 
چندشم میشود از این همه درد..از این فهمیدن و فهمیده نشدن..از این همه که هستند و نباید چندشم میشود.. از گرمی این قطره ها روی صورتم چندشم میشود! از روح لت و پار خودم..از کابوس هایم.. از جمعه های کشدار خرداد.. از ١١صبح هایش..! دیروز وقتی توی ان کوچه هم اشک امانم نداد از ان کوچه هم چندشم شد.. وقتی فاصله ی بین خانه تا بیمارستان را گریه میکردم از این همه فاصله چندشم شد..وقتی درست از بغلم رد شد از عطرش چندشم شد..از لبخند های مصنوعی و تکراری چندشم شد. از دست هایی که کاری غیر از نوشتن بلد نیستند چندشم میشود.. از دست های همیشه جوهری ام چندشم شد وقتی ان شب با خنده گفت" دستاش رو ببین!" 
از جاده ها، سکوت های کشدارم،حتی از  تمام شهربازی های دنیا چندشم میشود.. وقتی بی خیالی و بی تفاوتیت پیچید به دست و پای زندگیم از هر چه خیال چندشم شد..من از خالی شدن چندشم میشود..از چای هایی که توی سینک با گریه خالی میشوند چندشم میشود..از خودم که خالی شدم از همه چیز چندشم میشود..از ریمل پخش شده ی.زیر چشم مامان وقتی برای من اشک میریزد چندشم میشود.. از این همه کلمه چندشم میشود..از خاطره هایی که دست از سرم بر نمیدارند چندشم میشود..از خودم، از تو ..
باید بروم.. باید بروم این همه را بالا بیاورم..باید خودم را تو را همه ی این چندش اور هارا بالا بیاورم..تو راست میگفتی نباید اینقدر حساس شوم..باید انگشت بزنم و بالا بیاورم..بعد؟! 
بعد با خیال راحت خواهم مرد! یک مرگِ کادو پیچ شده..
باید بروم...

12.سیاهیِ عزیز..

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

10.چشمانت چه میگویند؟!

میخواهم این من را از باتلاق بکشم بیرون..میخواهم با چشم هایم بخندم..با چشم هایم!

۹.

این روزها ارامم.انقدر ارام که وقتب دیشب روی تختم دراز کشیده بودم و باچشم های بسته خودم را به سارا نایینی سپرده بودم،حتی خودم هم صدای نفس هایم را نمیشنیدم.انقدر ارام که وقتی برادرم امد ترسید شروع به کل کل های همیشگیش کرد و من فقط لبخند زدم و این بار واقعا ترسید..ترسید و رفت!

دیروز میخواستم با مامان بروم بیرون، با کرم پودر روی لکه ها و جوش هایم را با وسواس شدیدی داشتم میپوشاندم، به خودم نگاه میکردم اما خودم را نمیدیدم.یکهو چشمم به خودم افتاد، به این فکرکردم چند وقت است به خودم لبخند نزدم؟چند وقت است نخواستم خودم را ببینم؟بیخیال کرم شدم و رفتم صورتم را شستم، گذاشتم پوستم،خودم،روحم،مغزم، با تمام زشتیشان نفس بکشند..فقط نفس بکشند!به مامان گفتم امروز نمیایم و حتی بهانه ای هم برای نرفتنم ان هم نیم ساعت قبل فتنمان نیاوردم..بیخیال قرقرهایش شدم، رفتم برای خودم چای دم کردم، نشستم و یک دل سیر با خودم حرف زدم..انقدر حرف زدم که..هیچ!لابد میگویید دخترک دوانه را ببین!اما امتحان کنید، یکبار بنشینید و با خیال راحت با خودتن سنگهایتان را وا بکنید..اصلا سر خودتان داد بزنید، جیغ بکشید!!باور کنید معجزه میکند..

راستش این ارامشم ر دوسدارم..این ارامش گاهی نصفه نیمه را دوسدارم!خوشحال نیستم..یعنی عمیقا خوشحال نیستم..چیز های عمیق و دردناکی توی زندگیم هست که نمیگذارند به معنای واقعی شاد باشم..در اوج شادی گاهی چیزی درونم فرو میریزد.. چشمانم پر میشوند و...بیخیال!حتی نزیکترین دوستانم هم هیچ اطلاعاتی در مورد این زخم ها که حتی بعضی هاشان قدمت هایی به اندازه ی سن خودم دارند، ندارند!!ندارند و نمیدانند..اما ارامم..سعی میکنم اوضاع را برای خودم تا حدممکن قابل تحمل و ارام کنم.. به خیلی چیزها چنگ زدم و الحق که کارساز بودند..

ارامم و همین فعلا کافیست..:)

ـنوشته ام را حتی یکبار هم بعد از نوشتن نخواندم..اگر درهم و برهم بود ببخشید!

۸.

پیوست به پست قبلی: اگر کسی رمز پست رو میخواد به روی چشمم..:)