-
26.
سهشنبه 8 دی 1394 20:46
غم که می اید خود به خود میکشاندم سمت این صفحه ی سفید و ابی.. حال دلم خوب نیست..انگار درونم هیچ چیز دیگر باقی نمانده!از درون خالی شدم..
-
25
شنبه 18 مهر 1394 22:59
به خودت میایی میبینی همه ی راه را اشتباه امدی.. کسانی که فکرمیکردی رفیقت بودند ،رسالتشان در زندگیت فقط امدن و زخم زدن و گذاشتن چند ردپا بوده است.. از همه ی تصویر هایی خوبی که از چیزهای کوچک برای خودت ساخته بودی چیزی نمانده! چیزهای کوچک باعث میشوند هرروز ناامیدتر و ناامیدتر و ناامیدتر شوم.. با حسرت به اینده ای نا معلوم...
-
23.کاش این پاییز به سلامت بگذرد!
چهارشنبه 1 مهر 1394 01:12
دست و دلم به نوشتن نمیرود.خبری از نوشته های چند صفحه ای دفترم نیست..چندوقتی است دیگر تند تند و باعجله توی دفترچه ی گوشی تایپ نمیکنم..همه ی حرف هام خلاصه شده در جمله های کوتاه!سکوت! پاییز لعنتی.. حال و روزم را بدتر خواهد کرد! پاییز و روزهای نارنجی اش عذابم میدهند..
-
22.
پنجشنبه 8 مرداد 1394 01:00
کلاف سر درگمی. هایم هرروز بزرگتر میشود.به هرچیزی چنگ میزنم،تا پشت هر درِ نیمه بازی میروم اما دوباره برمیگردم و ترجیح میدهم روی تختم کز کنم! امروز میگفت انتخاب های انسان هاست که ان ها را میسازد.. دلم برای خودمان میسوزد! بدجور هم میسوزد وقتی نمیتوانی درست حسابی انتخاب کنی و میمانی بین بد و بدتر..شاید هم همه شان...
-
21.
دوشنبه 29 تیر 1394 23:01
دیروز پ میگفت دوست دارم برگردم به ٥، ٦سالگیم..فارغ از همه چیز دوباره کودک باشم! تمام دیروز به این فکرمیکردم که من حتی دلم روزهای ٥، ٦سالگیم را هم نمیخواهد.. همان موقع ها بود که کم کم فهمیدم زندگیم رنگ دیگری جز خاکستری رو نمیکند.. اینکه حتی دلت نخواهد برگردی به روزهای خوش کودکی که همه ارزویش را دارند تلخ است! خیلی...
-
۲۰.ارام گریه کن..ارام نعره بزن..
چهارشنبه 17 تیر 1394 15:09
این روزها بیشتر از قبل حفظ ظاهر میکنم..بیشتر و بیشتر!:) بیشتر میخندم و کمتر غر میزنم ! باشد که عمیقا رستگار و شاد باشیم.
-
۱۹.نویسنده را به حال خودش رها کنید!
جمعه 12 تیر 1394 12:56
-
17.اخ شهرها..این شهرهای لعنتی..
چهارشنبه 10 تیر 1394 12:57
گفت نمیخوای بیای ینجا؟دلمون برات تنگ شده..گفتم ایندفعه قرار بود تو بیای،تو بیا اینجا!خوش میگذره.. گفت نه من نمیتونم،بابااینا کار دارن، تو پاشو بیا! پیامش را خواندم ولی جوابش را ندادم! راستش تبریز را با غم عجیبی ترک کردم ..تبریز این ۵ سال اخر غم و ماتم بود..هیچوقت فکرنمیکردم دلم برایش تنگ شود..با ان وضعی که ترکش کردم...
-
16.اه لولیتا..
شنبه 6 تیر 1394 00:12
احمد گفت:ای لولیتا منم سوار خسته ی سرنوشت که ارمان نسلم تباه شد..
-
15.
پنجشنبه 4 تیر 1394 11:26
مثل هرروز صبح با تعجب در اینه به چهره ی خود نگریست و با تمسخر به خود گفت:"من این را نخواسته بودم!" پرنده ها میروند در پرو می میرند-رومن گاری
-
14.روایت زندگی
پنجشنبه 4 تیر 1394 02:13
بغض پیچیده به تن تک تک کلماتمان..کلمات هم پیچیده اند به دست و پای زندگیم!من تاب این همه بغض را ندارم..
-
13.
جمعه 29 خرداد 1394 17:53
همه چیز افتاده روی یک دور چندش اور..چندشم میشود از ادم ها.. چندشم میشود از این همه روابط که لجن سر تاپایش را گرفته.. چندشم میشود از این همه انتظار..دیگر حتی از این گوشه که از بر کرده ام هم چندشم میشود..از بوی الکل و ملافه های سفید و خون چندشم میشود..از چنگ زدن به در و دیوار از فرط درد و استیصال چندشم میشود.. از منگی و...
-
12.سیاهیِ عزیز..
پنجشنبه 28 خرداد 1394 21:45
-
10.چشمانت چه میگویند؟!
چهارشنبه 27 خرداد 1394 22:14
میخواهم این من را از باتلاق بکشم بیرون..میخواهم با چشم هایم بخندم..با چشم هایم!
-
۹.
جمعه 22 خرداد 1394 19:34
این روزها ارامم.انقدر ارام که وقتب دیشب روی تختم دراز کشیده بودم و باچشم های بسته خودم را به سارا نایینی سپرده بودم،حتی خودم هم صدای نفس هایم را نمیشنیدم.انقدر ارام که وقتی برادرم امد ترسید شروع به کل کل های همیشگیش کرد و من فقط لبخند زدم و این بار واقعا ترسید..ترسید و رفت! دیروز میخواستم با مامان بروم بیرون، با کرم...
-
۸.
پنجشنبه 21 خرداد 1394 11:49
پیوست به پست قبلی: اگر کسی رمز پست رو میخواد به روی چشمم..:)
-
7.چقدر چیزی که به نظر میایم، نیستم!!
پنجشنبه 21 خرداد 1394 11:44
-
۶.
شنبه 16 خرداد 1394 21:32
دلم کلمه میخواهد..میشود یکبار هم که شده بقیه به من کلمه هدیه دهند؟! کاش کسی بود خودم را خط به خط از زبان او میخواندم..کاش کسی بیاید و این بار ازمن بنویسد..
-
دیدی که وفا به جانیاوردی؟ رفتی و خلاف دوستی کردی..
جمعه 15 خرداد 1394 00:43
نوشته بود : خنده بهترین پایان برای دوستی ست.. و من.. صدبار این جمله ی لعنتی زهوار در رفته را خواندم و به این فکرکردم کی بود که انقدر بی رحم شدیم؟؟ دوستی های کمرنگ شده اتش به جانم میزنند !حتی اگر به باور بی خاصیت بودنشان رسیده باشم.. با خاطرات چه کنم؟؟ ـعنوان هم از سعدی!
-
۴.دلم میخواهد تا دیر نشده خودم (و البته این زندگی) را خوب بفهمم!
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:56
زندگی و روابطش مسخره و چندش تر از این حرف هاست..باور کنید(کسی که نمیخواند حداقل شما باور کنید دیوارهای غمگین بلاگ اسکای!!!!) این یک شعار نیست.این هارا باتمام وجودم حسشان میکنم وقتی همه به طرز عجیبی از ک.ون مستند.. راستش زندگی جدیدا لحظه به لحظه ، بیشتر از قبل ،مسخره بودنش را توی چشمم فرو میکند! من؟ هرلحظه محکم تر...
-
۳.
یکشنبه 10 خرداد 1394 10:06
هرروز که میگذرد بیشتر به این نتیجه میرسم که احمق بودنم هیچوقت و در هیچ شرایطی ولم نمیکند.این چندوقت اتفاقات غیرمنتظره ی زیادی افتاده…عجیب نبودند چون انتظارشان را داشتم اما نه انقدر زود!تمام شب داشتم به این فکر میکردم ادم تا چه اندازه میتواند احمق و لعنتی باشد..خودم را عرض میکنم..یک وقت هایی بود انتظار همین روزهارا...
-
۲،تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
شنبه 9 خرداد 1394 16:18
امروز لیست شماره هایم را چندبار بالا و پایین کردم،شاید کسی پیدا شود بتوانم این درماندگیم را کمی قسمت کنم و این بغض لعنتی هم ارام شود..قسمت کردن؟حتی کسی نبود بیاورم بنشانمش کنار خودم و زیر و روی این درماندگیم را نشانش دهم بگویم میبینی؟کافیست فقط سرش را پاییین بیاورد که بله میبینم،حتی اگر نفهمید..فقط ببیند و من دلم خوش...
-
سلام بلاگ اسکای!
جمعه 8 خرداد 1394 18:20
دوباره برگشته بودم به بلاگفا که این بار بد گند زد به همه چیز..مدت کمی بود که اسباب کشی کرده بودم اما دلم برایش تنگ خواهد شد!بیشتر از همه دلم برای ثبت موقت هایم میسوزد..:( شاید اینبار برای همیشه باید بگویم: خداحافظ بلاگفا..